تو رها شدی از بند اسارت دل من ...

 

من تو را سخاوتمندانه به كسي هديه مي دهم كه از من عاشقتر باشد و از من براي تو مهربانتر...

من تو را به كسي هديه مي دهم كه صداي تو را از هزار فرسخراه دور  در خشم... در مهرباني... در دلتنگي... در هزار همهمه دنيا يكه و تنها بشناسد...

 من تو را سخاوتمندانه به كسي هديه مي دهم كه راز  آفتابگردان و تمام سخاوت هاي عاشقانه اين گل معصوم را بداند ...

و ترنم دل پذير هر آهنگ.... هر نجواي كوچك.... برايش يك خاطره مشترك باشد...

او بايد از رنگين كمان چشمان تو تشخيص بدهد كه امروز هواي دلت آفتابيست يا آن دلي كه من برايش ميميرم سرد و بارانيست ...

همان طور عاشق ..همان طور مبهوت ...

آيا كسي پيدا خواهد شد از من عاشق تر و از من مهربانتر براي تو ؟ ...

تو را سخاوتمندانه با دنيايي از حسرت خواهم بخشيد ...

                            و او را كه از من عاشقتر است هزار بار خواهم بوسيد ...